گفتگو با موسی حقانی :خاندان پهلوی خیلی هم وابسته نبودند و مثلا شاه مقابل انگلیسی ها ایستادگی كرد یا با افزایش قیمت نفت مقابل آمریكا ایستاد"، "رضاشاه با وجود دیكتاتوری اما باعث امنیت و پیشرفت ایران شد و او بود كه راه آهن را به ایران آورد" و... از آن دست سوال هایی كه باعث شده تا برخی به خود بگویند «آیا جمهوریاسلامی درباره رژیمپهلوی به مردم دروغ گفت؟»
"اگر رضاشاه یا پسرش ۱۰ سال دیگر در ایران می ماندند، اكنون ایران پیشرفته تر بود"؛ "خاندان پهلوی خیلی هم وابسته نبودند و مثلا شاه مقابل انگلیسی ها ایستادگی كرد یا با افزایش قیمت نفت مقابل آمریكا ایستاد"، "رضاشاه با وجود دیكتاتوری اما باعث امنیت و پیشرفت ایران شد و او بود كه راه آهن را به ایران آورد" و... از آن دست سوال هایی كه باعث شده تا برخی به خود بگویند «آیا جمهوریاسلامی درباره رژیمپهلوی به مردم دروغ گفت؟»
سوالاتی از جنس سوالات فوق اكنون با سرعت بیشتری در جامعه دیده و شنیده می شود و بعضا برخی چهره های دانشگاهی نیز در مباحث خود از طرح آن ابایی ندارند؛ به خصوص آنكه رشته تاریخ نگاری انقلاب اسلامی هم نصفه و نیمه است و اسف بار اینكه جریانی تاریخ نگاری معاصر را در دست گرفته كه دلبستگی بیشتری به رژیم سابق ندارد.
مجله فرهنگ و علوم انسانی عصر اندیشه در شماره اخیر خود به صورت تفصیلی به این موضوع پرداخته و در یكی از مطالب خود با دكتر موسی حقانی، رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران گفتوگو كرده است.
موسی حقانی، محقق، پژوهشگر و رئیس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران سال ۱۳۴۲ در تهران به دنیا آمد. او مدرك دكترای خود را در رشته علوم سیاسی و گرایش اندیشه سیاسی گرفت و پس از آن به تدریس در دانشگاه پرداخت. او در كنار تدریس و پژوهش، سردبیری فصلنامههای «تاریخ معاصر» و «یادآور» را نیز بر عهده گرفت. حقانی كوششهای پژوهشی خود را در حوزه مطالعات تاریخ معاصر از سال ۱۳۷۶ شتاب داد و اولین مقاله خود را با عنوان «نابودی اسناد كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در بایگانی سازمان سیا» در همین سال نوشت. او در گام بعدی مطالعات خود پیرامون موضوع فراماسونری را پی گرفت و در مقاله «ضرورت توجه به نقش پنهان فراماسونری در تحولات تاریخ معاصر ایران» به بررسی روند وابستگی جامعه ایران به غرب پرداخت.
فعالیتهای پژوهشی حقانی در سالهای بعد نیز ادامه یافت و ماحصل این تلاشها تحریر مقالاتی مانند «به دامافتاده و پنهانكاری جاسوسانه»(۱۳۷۷)، «عكس روتوششده ماسونی روی طاقچه ایرانی»(۱۳۸۵)، «مدرس سیاستمداری و شریعتمداری»(۱۳۸۶)، «اشتباه محاسباتی»(۱۳۸۷) بود. حقانی در سال ۱۳۸۱ در مقاله «از معمای هویدا تا معمای میلانی» به بررسی و نقد روششناسی كتاب «معمای هویدا» عباس میلانی پرداخت و در همین سال در نشریه زمانه «كودتای ماركدار» را منتشر كرد. او در این مقاله تلاش كرد تا زوایای تاریك كودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ كه به دست رضاخان پهلوی و سیدضیاالدین طباطبایی و با رهبری سفارت و عوامل انگلستان صورت گرفته بود را روشن كند.
به دنبال این پژوهشها، او با همكاری دكتر «موسی نجفی» كتاب «تاریخ تحولات سیاسی ایران: بررسی مولفههای دین، تجدد و مدنیت در تاسیس دولت - ملت در گستره هویت ملی ایران» را منتشر كرد كه یكی از كتب مرجع تاریخ معاصر بهشمار میرود. حقانی و نجفی در این كتاب با مرور سنوات مهم تاریخی، به تبیین موضوعاتی مانند هویت ملی، مسیر دولت- ملت در ایران، استعمار غرب، نظامهای حكومتی و ماهیت آنها، اصلاحگران و اندیشههایشان، نهضتها و جنبشهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اعتلا و انحطاطها پرداختند.
حقانی در سال ۱۳۸۳ به بازبینی مجدد نقش فراماسونرها در تحولات تاریخ معاصر ایران پرداخت و مقاله «نقش فراماسونری در انحراف نهضت مشروطیت» را نوشت. او معتقد بود «از ابتداى دوره قاجار، حضور فراماسونها و تلاش آنها براى بسط فراماسونرى در كشور وجود داشت و آنان از همان ابتدا اضمحلال فرهنگى، اقتصادى و سیاسى ایران را سرفصل فعالیتهای خود در ایران قرار دادند.»
«تاریخ معاصر ایران» اثر مشترك دیگری از حقانی و نجفی بود كه در سال ۱۳۹۱ منتشر شد. بررسی خط تاریخنگاری دوره پهلوی، محور اصلی این كتاب است و نویسندگان در این اثر متذكر شدهاند كه «خط تاریخنگاری در دوره پهلوی، با بزرگنمایی معضلات بر ضد قاجار بسیار پر رنگ بوده است و از آنجا كه تاریخ را در دوره پهلوی بیشتر روشنفكران با گرایش عصر جدید پهلوی مینوشتند، بنابراین سعی میكردند بهنحوی خود را از انحطاط قاجاریه جدا كنند و بدین صورت وانمود كنند كه در یك طرف، حكومت منحط و ضعیفی به نام قاجاریه بوده و در طرف دیگر عنصر روشنفكر قرار داشته است كه از انحطاط جامعه رنج میبرده و در راه آزادی ایران سعی و تلاش بسیاری داشته است.»
دكتر موسی حقانی اكنون ریاست موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران را بر عهده دارد و آراء و نظراتش بهعنوان یك تاریخدان مرجع مورد استناد و استفاده محافل آكادمیك و پژوهشی است. با او درباره ناگفتههای تاریخ عصر پهلوی، جریانهای تاریخنگاری معاصر، روانشناسی سیاسی محمدرضا پهلوی، نقش انگلیس و آمریكا در تداوم سلطنت شاه و انگیزههای قدرتهای جهانی برای استعمار ایران و... به گفتوگو پرداختیم. حقانی در مصاحبه تفصیلی خود با «عصر اندیشه» به بسیاری از شبهات تاریخی كه این روزها توسط محافل مطبوعاتی و تلویزیونهای ماهوارهای در حال انتشار است، پاسخ میدهد و با تكیه بر اسناد دست اول، تصویری موجز اما دقیق از وضع حكومت پهلوی به مخاطبان ارائه میدهد.
گفتوگوی تفصیلی عصراندیشه با موسی حقانی در پاسخ به این سوال است كه آیا جمهوری اسلامی به مردم ایران دروغ گفت؟
مشروح این گفتوگوی خواندنی را در ذیل بخوانید::
*پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یك جریان تاریخنگاری فعال ظهور كرد كه به پشتوانه حضور در محافل آكادمیك اروپا و آمریكا و برخورداری از ماهنامهها و فصلنامههای پژوهشی به تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر رژیم پهلوی روی آورد. نمونه آثار برجسته این طیف نیز به فارسی ترجمه شده كه كتاب «در دامگه حادثه» (خاطرات پرویز ثابتی) از جمله آنهاست. برخی از كتابهای این جریان از وزارت ارشاد در دولتهای گوناگون مجوز نشر گرفته است؛ مانند كتاب «معمای هویدا» نوشته دكتر «عباس میلانی» یا كتابهای تاریخ شفاهی دانشگاه «هاروارد» درباره ایران و انقلاب. این جریان كه پیوندهای نزدیكی با سلطنتطلبان و بهائیان دارد، چند سالی است كه به حیطه مستند سازی تاریخی - سیاسی در ماهوارهها وارد شده و برای مثال، مستند «ده شب گوته» یا «از تهران تا قاهره» و اخیراً نیز مستند «انقلاب ۵۷» از تولیدات آنهاست. چنین كوششهایی چند هدف را دنبال میكنند كه اصلیترین آنها «بزك كردن چهره رژیم پهلوی» نزد مردم است و رهبر انقلاب نیز دربارهاش هشدار دادند. میخواهند بگویند كه «جمهوری اسلامی درباره رژیم پهلوی به مردم دروغ گفت» و حتی از پادشاهی كه تا بن استخوان تكیه بر قدرت استعماری داشت، تصویر سیاستمداری ضد آمریكایی و ضد انگلیسی، اما طرفدار پیشرفت و مدرنیزاسیون بسازند. نقطه شروع این جریان تاریخنگاری منحرف كجاست و بیشتر روی تحریف و تطهیر چه بخشهایی از تاریخ عصر پهلوی متمركز است؟
در خصوص تكاپویی كه با هدف تطهیر چهرهها و عملكرد و رفتار رژیم پهلوی شروع و بهویژه در چند سال اخیر تشدید شده است، چنانچه بخواهیم یك جریانشناسی در این باره انجام دهیم و كارهای صورت گرفته را از هم تفكیك كنیم تا بتوانیم ویژگیهای آن را بیان كنیم، باید به چند جریان مشخص اشاره كنیم. یكی از این جریانات، سلطنتطلبها هستند كه شاه و نزدیكان او اعم از نسبی و سببی را شامل میشوند. در كتاب «پاسخ به تاریخ» كه بر اساس مصاحبهای با شاه تهیه شده بود، ازهمان ابتدا با اظهار شگفتی از انقلاب مردم ایران نوعی تلاش برای تطهیر و فرافكنی را مشاهده میكنیم. شاه در آن مصاحبه تلاش میكند تقصیرها را به گردن این و آن بیندازد و بگوید اطلاعی نداشتم، در حالیكه در بسیاری از موارد پای او گیر بود و میبایست بابت آن پاسخگو باشد.
*پس نقطه آغاز این جریان را كتاب «پاسخ به تاریخ» میدانید؟
بله، هم این كتاب و هم كتابهای بعدی و مستندهایی كه به آنها اشاره كردید، عمدتاً از همان جا تغذیه میشوند و خطشان را از آنجا گرفتهاند. شاه در كتاب «پاسخ به تاریخ» حتی جاهایی را هم كه نقش بارز و روشنی دارد، نفی میكند و بیاطلاعی را بهانه قرار میدهد. در آنجا یك ژست ضد غربی هم میگیرد كه با بحث افزایش قیمت نفت جلوی غربیها ایستادم و حالا آنها دارند تلافی میكنند و میخواهند به نحوی مرا از سر راه بردارند. هم محمدرضا پهلوی و هم پدرش دچار توهمی شده بودند كه ریشه آن به اتكای آنان از ابتدای امر به بیگانگان برمیگشت. از آنجا كه بیگانه آنان را سر كار آورده بود و آنها میدانستند در حكومت و اداره كشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند كه حالا كه انگلیسیها ما را انتخاب كردهاند، ممكن است تصمیم بگیرند گزینه بهتری جانشین و جایگزین ما نمایند. با تشدید مخالفتها در جریان انقلاب، محمدرضا پهلوی كه اساسا برای مردم و هیچ نیروی دیگری قدر و ارزشی قائل نبود، تلاش كرد با توسل به بیگانگان كه سنت همیشگی دربار پهلوی بود بر انقلاب مردم غلبه نماید، اما علیرغم پشتیبانی جدی غربیها و ددمنشیهای شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ایران گریخت. درچنین شرایطی او تلاش كرد با مبراكردن خود، اطرافیان و غربیها را بهعنوان علت سقوط خود معرفی نماید. جالب اینجاست كه درهمان وضعیت نیز او باز به كمك غربیها برای اعاده سلطنت خود و یا حداقل پناه دادن به او التماس میكرد. آنها اصلاً شان و وزنی برای مردم قائل نبودند و فكر میكردند غرب، انگلیسیها و آمریكاییها دایر مدار همه تحولات در كشور و منطقه ما هستند. آنها و طرفدارانشان منتقدین رژیم پهلوی را متهم میكنند كه شما اسیر تئوری توطئه شدهاید، در حالیكه خودشان با همین عینك به مسائل نگاه میكنند. شاه برای مردم هیچ وزنی قائل نبود و وقتی با بحران مواجه شد، مستقیم به سراغ بیگانه رفت.
از نظر انگلیسیها دوره پهلوی اول مطلوبترین دوره مناسبات آنها با ایران محسوب میشد و در مذاكرات مجلس لردهای انگلیس به این امر اشاره شده است. دوره محمدرضا هم تا اوایل دهه چهل كه آمریكاییها بهعنوان شریك غارتگری وارد صحنه شدند، همین وضعیت برای انگلیسیها ادامه داشت. بعد از آن نیز شاه برای انگلیسیها بهترین گزینه بود تا جایی كه خانم «مارگارت تاچر» در ۱۳۵۷، قبل از بدست گرفتن قدرت در انگلیس به ایران سفر و حمایت خود را از شاه اعلام كرد، اما لازم به ذكر است كه رضاشاه علیرغم تكیه زدن به انگلیسیها با توهم اینكه انگلیسیها شایدكسی دیگری را جایگزین او كنند، به قلع و قمع اطرافیان خودكه عمدتا انگلوفیل بودند، دست زد. همانهایی كه او را در بدست گرفتن قدرت كمك كردند و حلقههای اداری و تشكیلاتی حول او را شكل دادند؛ نظیر «داور»، «تیمورتاش»، «نصرتالدوله فیروز»، «محمدعلی فروغی»، «سیدحسن تقیزاده» «جعفرقلی خان سرداراسعد» و... كه آنها را تصفیه كرد. بسیاری از آنها كشته و دیگران منزوی و خانهنشین شدند. البته این افراد اغلب با انگلیسیها ارتباطات قدیمی داشتند، نظیر «جعفرقلی خان سردار اسعد» یا «نصرتالدوله فیروز» كه هر دو به شكل خانوادگی و خاندانی با انگلیسیها ارتباط داشتهاند. نكته جالب دیگر این است كه حتی وصی شرعی «عبدالحسین فرمانفرما» سفارت انگلیس است. او در وصیتنامهاش اعلام میكند كه سفارت انگلیس را وصی شرعی خودم میكنم تا اموالی را كه در خارج دارم، سرپرستی كنند. چنین خانوادهای قطعاً میتواند برای رضاشاه خطرآفرین باشد، ضمن اینكه خود نصرتالدوله هم گزینه كودتا بود. یعنی یكی از كسانی بود كه انگلیسیها برای كودتا روی او حساب باز كرده بودند. انگلیسیها معمولاً با احتیاط گزینههای دیگری را هم در چنته نگاه میداشتند تا با آن امثال رضاخان را بترسانند و با استفاده از این عامل آنها را بیشتر در منجلاب وابستگی فروببرند.
* بنابراین، ریشه ترس رضاخان و محمدرضاشاه در همین وابستگی آنان به بیگانگان بود. بهطوری كه آنان معتقد بودند بیگانگان ما را سر قدرت آوردهاند و هر لحظه هم اراده كنند، ما را برمیدارند. علاوه بر این موضوع، رژیم پهلوی هیچوقت به مردم متكی نبوده است، حتی در بحرانهایی كه برای كشور به وجود میآمد. اما در جریان غائله آذربایجان ارتش پهلوی وارد عمل شد...
بله، البته در آن یك مورد هم [غائله آدربایجان] محمدرضا پهلوی عملاً نقشآفرین نبود و روحانیت و مرجعیت شیعه بهرغم اینكه دستاندركار اداره كشور نبود، بیش از محمدرضا پهلوی در این قضیه نقشآفرینی كرد. مرحوم «میرزا آقاعبدالله مجتهد» در شرایطی كه فرقه دموكرات تبریز را گرفته و در روز عاشورا در آنجا كارناوال شادی راه انداخته بودند، برای اینكه حداقل دین مردم حفظ شود، تبریز را ترك نمیكند و مردم با تكیه به چنین شخصیتهایی در مقابل فرقه مقاومت كردند. در بحرانهایی كه در دوران پهلوی اول و دوم رخ داد، رضاخان و محمدرضاشاه به مردم اتكا نداشتند و اتكایشان به بیگانه بود. غائله آذربایجان را هم مردم ختم كردند و ارتش در ۲۱ آذر بهعنوان فاتح وارد تبریز شد، در حالیكه همه نیروهای پیشهوری فرار كرده بودند و كسی در تبریز نبود و ارتش به جان یك سری آدمهای بیدست و پایی كه باقی مانده بودند، افتاد. در كودتای ۲۸ مرداد وقتی شاه برمیگردد، با صراحت به «كرمیت روزولت» میگوید: «من تاج و تختم را مدیون خدا، ملت و شما هستم.» در حالیكه همین ملت در ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ میرفتند كه كاخ را زیر و رو كنند و كلك شاه را بكَنند. بنابراین صحبت از مردم، تعارفی بیش نیست. نقش اصلی را انگلیسیها و آمریكاییها داشتند و توانستند او را بار دیگر بر مردم ایران مسلط نمایند. بنابراین چون در بحرانها بهجای مردم به بیگانگان اتكا داشتند، اگر از جانب بیگانه تزلزلی را احساس میكردند، فرو میریختند، كما اینكه شاه در اواخر دهه ۳۰ دچار این تزلزل جدی شد. فكر میكرد آمریكاییها میخواهند دكتر «علی امینی» را سر كار بیاورند و جانشین او كنند. البته آمریكاییها چنین برنامهای داشتند و دكتر امینی هم به اشاره آنها نخستوزیر شد. بعدها «كانون مترقی» هم اضافه شد و ترس از منصور و تیم آمریكایی همراه او شاه را دچار تزلزل كرد و دست به دامان آمریكاییها شد و تعهد كرد، چیزی را كه آنها میخواستند، انجام بدهد و آمریكاییها هم پذیرفتند. این تعهد را هم برای از سر راه برداشتن دكتر امینی به آمریكاییها داد.
*محمدرضا پهلوی در نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ بهدنبال افزایش اختیارات خود بود؟
طبق اسناد و مدارك موجود، از ابتدای سلطنت محمدرضا پهلوی و آمدن آمریكاییها به ایران در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، تمام تلاش محمدرضا پهلوی این است كه به شكلی نظر آمریكاییها را نسبت به خود جلب كند. البته در عین حال توسط فردوست و دیگران تلاش میكرد با سفارت انگلیس هم ارتباط داشته باشد. شاه به انگلیسیها میگفت یك شاه قدرتمند برای شما بهتر از یك شاه بیمسئولیت است. از همان موقع سعی كرد قانون اساسی را دستكاری كند و اختیارات پادشاه را افزایش بدهد كه این كار را پس از تروری كه در ۱۳۲۷صورت گرفت، به انجام رساند و اختیارات خود را افزایش داد، منتها این كار با موافقت انگلیسیها و آمریكاییها صورت گرفت. پیشتر از آن در شرایطی كه ایران اشغال بود، تلاش برای متقاعد كردن آمریكا و انگلیس كه با یك شاه قدرتمند موافقت كنند، آغاز شده بود. در اسناد آمریكاییها میخوانیم كه آنها از سالهای ۱۳۲۴ - ۱۳۲۵ به این نتیجه رسیدند كه اگر روی یك شاه قدرتمند سرمایهگذاری كنند، به مراتب بهتر است. به این ترتیب شاه به سمت قبضه كردن تمامعیار قدرت حركت كرد.
*یكی از مشهورات تاریخ معاصر این است كه «جیمی كارتر» شاه را دعوت به رعایت حقوق بشر میكرد. كارتر در جریان مبارزات انتخاباتی خود بیش از همه روی مسائل مربوط به حقوق بشر و صادرات اسلحه از آمریكا تكیه كرده بود و میخواست چهره دموكراتی را از آمریكا پس از جنگ ویتنام ارائه دهد. انگیزههای اصلی كارتر را برای تحت فشار قرار دادن شاه كه متحد استراتژیك ایالات متحده بود، چه میدانید؟
آمریكاییها خیلی هم در مورد كشور ما قائل به حقوق شهروندی و حقوق بشر نبودند. بعد از ۱۷ شهریور كه قضیه انقلاب ایران عمیق و جدی شد، كارتر به شاه گفت: «حرفهایی را كه راجعبه حقوق بشر به تو زدم، نادیده بگیر و كار خودت را بكن» و به شكلی جدی از كشتار مردم حمایت كرد. كارتر با ژست حقوق بشر جلو آمد، ولی بعد كه منافع نامشروع آمریكا را در خطر دید، نشان داد كه در مورد ایران اصراری بر رعایت حقوق بشر ندارد و از جنایات شاه حمایت كرد. بحث حقوق بشر هم به جهت ایجاد حاشیه امن برای حكومتهای دیكتاتوری مطرح شد و الا رژیم آمریكا خود در راس ناقضین حقوق بشر بوده و هست. با این وجود علیرغم شعار حمایت از حقوق بشر ساواك خشونت خود را افزایش داد. در آمریكا خود غربیها میگویند ما نمیدانیم رفتارهای فعلی كارتر در مورد شاه با آن شعارهای حقوق بشری كه میداد چه تناسبی دارد؟ این تناقض در گفتار، عمل و رفتار برای خود رسانههای غربی هم ایجاد سوال كرده بود و دائماً این را مطرح میكردند.
* به نظر میرسد شاه در این دوره بیشتر اسیر «توهم توطئه» است...
بله هست. در «پاسخ به تاریخ» كاملاً این مطلب روشن است. شاه معتقد است كه یا انگلیسیها یا آمریكاییها پشت انقلاب هستند. انتقادات شاه به آمریكاییها و انگلیسیها انتقاد یك رهبر آزاده و مستقل نیست. شاه با بعضی از جناحهای انگلیس و آمریكا درگیر است، ولی با جناحهای دیگر پیوند عمیق دارد و در یك دوره در دعوای جناحی آنها هم وارد میشود. وقتی شاه در انتخابات ریاستجمهوری از رقیب كارتر حمایت كرد، طبیعتاً وقتی كارتر بر سر كار آمد، دچار تزلزل شد و بعضی از انتقاداتی هم كه از سوی كارتر یا اطرافیانش مطرح میشود، تزلزل او را شدیدتر میكند، اما این بدان معنی نیست كه «جیمی كارتر« یا «برژینسكی» یا «سایروس ونس» میخواستند شاه را تنبیه كنند و یا او را بردارند. آنها منافع كلان خودشان را در منطقه در گرو ثبات ایران با رهبری شاه میدانستند. كارتر در مهمانی شاه، ایران را «جزیره ثبات» نامید. منافع آمریكاییها در گرو آن بود كه شاه قدرتمند باشد و در ثبات منطقه كمك كند، ولی شاه چون به غیر آنها تكیه نداشت، در مقابل انتقادات یك نشریه دست چندم آمریكائی و انگلیسی نیز دستپاچه میشد و گمان میكرد كه تاریخ مصرفاش به پایان رسیده و میخواهند با مهرهای دیگرعوضاش كنند. غافل از اینكه در انقلاب اسلامی مردم ایران، تمام غرب پشت او ایستاده بودند و ملت آنان را به زبالهدان تاریخ ریختند. وقتی كارتر به ایران آمد، یكی از نكاتی كه به شاه تاكید كرد و شاه در آن زمینه فعال شد، بحث سازش اعراب و اسرائیل بود. بحثهای مربوط به قرارداد «كمپ دیوید» در جریان بود و قرار بود «انور سادات» با «مناخیم بگین» دیدار كند و قرارداد «كمپ دیوید» امضا شود. ماموریت شاه این بود كه روند سازش را تشدید و تشویق كند و برای همین هم آنها برای شاه در سركوب مردم اختیار ویژهای را قائل شدند و بعد از آن بود كه آن مقاله كذایی به اسم رشیدی مطلق را علیه امام خمینی(ره) نوشتند. فكر میكردند كه میتوانند كارهایشان را با سركوب پیش ببرند.
* در ماههای آخر حكومت محمدرضا پهلوی، رویكرد آمریكا و انگلیس نسبت به تداوم سلطنت چگونه بود؟
در آخرین ماههای سلطنت شاه، دو سفیر آمریكا و انگلیس یعنی «پارسونز» و «سولیوان» میگویند شاه در این اواخر به شكلی جنونآمیز از ما طلب مشروعیت میكرد و هر وقت ما را میدید، میپرسید: «آیا من هنوز مورد تایید شما هستم؟ آیا میخواهید من هنوز باشم؟» این حرفهای یك پادشاه یا رهبر مستقل نیست و هیچ تناسبی با فردی كه چشم آبیها و مو بلوندها را مورد انتقاد قرار میدهد، ندارد. موضع آنها هم حمایت جدی از شاه و تلاش برای حفظ او بود تا جایی كه حتی بعد از رفتن شاه از ایران آنها به دنبال انجام عملیات كورتاژ در ایران بودندكه با تدبیر امام خمینی(ره) نقشه آنها نقش برآب شد.
*همه این اسناد گویا هستند و تبیین شما هم دقیق است، اما شاه كه مختصات كار را میدانست و آگاه بود كه یك آدم دستنشانده است. از طرف دیگر هم مطلع بود كه قدرت مانورش چقدر است و اگر بحرانی پیش بیاید، باید از انگلیسیها و آمریكاییها طلب مشروعیت كند. احتمالاً میدانست كه مردم با او همراه نیستند؛ یا شاید هم عقل سیاسیاش درست كار نكرد و در جاهایی دچار توهم شد...
بله. جاهایی هم دچار توهم شد كه مردم، او را میخواهند!
* در بعضی از متون آمده كه محمدرضا میگوید: «من كه این همه كار كردهام برای طبقات متوسط. دانشگاه راه انداختهام و مدرنیزاسیون را شروع كردم، اما چرا این مردم علیه من شعار میدهند؟» ظاهراً مثل اینكه این سوال هنوز برایش وجود داشت و نمیتوانست باور كند كه مردم از او روی برگرداندهاند؛ ولی چه محاسبهای او را به این نقطه میرساند كه ژستهای ضد غربی بگیرد و علیه اروپاییهای موبور و چشمآبی حرف بزند؟
حكایت ایران و رژیم پهلوی - چه رضاخان و چه محمدرضا پهلوی - در واقع حكایت خاندان و پادشاهان وابستهای است كه با اربابی مواجه شدهاند كه بهرغم دوشیدن كشور و دادن فرصت غارت به او، شانی برای او و كشورش قائل نیستند. این حكایت ما در دوره پهلوی اول و دوم بود، به این معنا كه سیاست انگلیسیها و آمریكاییها در ایران پیشرفت و توسعه كشور ما نبود. غرب از همان ابتدا كه با ما مواجه شد، برخلاف مواجههای كه با عثمانی و ژاپن داشتند، مواجههشان با ما نوع خاصی بود.
*منظورتان رفتار استعمارگرانه است؟
هم استعمارگرانه و هم نابودگرانه. آنان بنا داشتند هم ایران را استعمار كنند و هم ریشهاش را از بیخ بكنند. دو مثال برای شما میزنم كه كاملاً این سیاست را نشان میدهد. همزمان با ما ژاپن هم در مدار تجددطلبی وارد شد، یعنی مواجهه با غرب برای ژاپن، ایران و عثمانی رخ داد. در ایران «میرزاحسینخان سپهسالار» صدراعظم و در عثمانی «مدحت پاشا» و «فواد پاشا» كه نخستوزیران اصلاحطلب بودند، بر سر كار آمدند. اصلاحطلبی را هم به این معنا بگیرید كه میخواهند ساختار سنتی را تغییر بدهند و مدرنیزاسیون غربی را پیاده كنند. «ایتو» در ژاپن هم صدراعظمی بود كه میخواست كشورش را احیا كند. ژاپن یك جزیره بود و در معادلات بینالمللی آن دوره چندان به حساب نمیآمد. البته درگیریهایی میان چین و ژاپن وجود داشت، اما بنای سیاست بینالمللی نابودی ژاپن نبود. در مورد عثمانی هم این كشور در تقابل با روسیه بود و غرب هم همین وضع را داشت، بنابراین غرب نمیخواست دشمن دشمنش ضعیف شود. به عثمانیها فشار میآورند و میگفتند باید حتماً اصلاحات را انجام بدهید و انگلیسیها هم برای عثمانی شرط میگذاشتند كه اگر این اصلاحات را انجام ندهید، ما شما را نابود میكنیم. اصلاحات را انجام بدهید تا كشور پیشرفت كند و حتی شاید برخی از صنایع را هم در اختیارشان میگذاشتند، اما در ایران شرایط بهگونهای دیگر بود. راهآهن در عثمانی بهعنوان یك زیرساخت كشیده شد، ولی در ایران به هیچوجه اجازه این كار داده نشد. در دوره رضاشاه هم كه اجازه دادند، راهآهن یك خط استراتژیك بود كه به درد هیچ چیز جز تحركات نظامی و موارد حساس و حادی كه انگلیسیها با آن مواجه میشدند، نمیخورد.
*مگر راهآهن به مثابه ناوگان حمل و نقل نیست؟
خیر نیست. ایرادی هم كه در مجلس به راهآهن میگیرند، همین است. متاسفانه اینها مواردی هستند كه بعضیها از سر ناآگاهی و بیسوادی و برخی هم به دلیل اینكه این كشور سالها در دوره قاجار درجا زده بود و حالا یك ریل راهآهن كشیده شد، آن را بهعنوان پیشرفت مطرح میكنند، در حالیكه همین خط را به «احمدشاه» گفتند، اما او نپذیرفت و گفت «خطی را میپذیرم كه شرق و غرب ایران را به هم و بنادر ایران را به شهرهای بزرگ وصل كند»، در حالیكه راهآهن رضاخان را با افتخار اعلام كردند كه از كنار هیچ شهر بزرگی در ایران عبور نكرد. یعنی از بیابان و روستاها رد شد، اما از هیچ شهر بزرگی رد نشد.
*یعنی عقل یك بچه مثل احمدشاه میرسید كه چه راهآهنی به درد ایران میخورد و عقل رضاخان نمیرسید؟
هر دو میدانستند چه خط آهنی به درد ایران میخورد، ولی رضاخان پذیرفت خط آهنی را كه انگلیسیها میخواهند بكشد، اما احمدشاه نپذیرفت و به همین دلیل هم سرنگون شد و رضاشاه آمد. این نگاه غربیها به شاه و كشور بود. ایران وضعیت خاصی داشت و ما ناخواسته هممرز بریتانیا شده بودیم. آنان از آن سر دنیا آمدند و هندوستان را گرفتند و همسایه ما شدند. فكر انگلیسیها این بود كه اگر ایران مانند زمان نادر قدرتمند شود، احتمال دارد فیلاش یاد هندوستان كند و به هند لشكر بكشد و به بریتانیا بگوید چرا از اروپا آمدهای كه هند را بگیری؟ من میخواهم هند را بگیرم. برای همین وقتی «آغامحمدخان» بر سر كار آمد و تلاش كرد به ایران انسجام بدهد، غربیها هراسناك شدند. به نظر میرسد قتل «آغامحمدخان» هم یك قتل معمولی و سر خربزه خوردن نباشد! چون میگویند غلامان آمدند و خربزه نیمخورده شاه را خوردند و شاه هم غضب كرد، منتها به شاه گفتند حالا اینها را نكش، صبح بكش و اینها هم آمدند و شاه را قبل از صبح كشتند. با توجه به موقعیت ایران و شرایط منطقه و تحولات بینالمللی به نظر میرسد پشت پرده ماجرای دیگری بوده است.
* درست در همین مقطع بریتانیا از قدرت گرفتن ایران میترسد و به فكر میافتد كه ایران نباید قوی شود. بعد هم این ترس وجود داشت كه راه ایران برای هر دولت دیگری كه میخواست هندوستان را از چنگ بریتانیا بیرون بكشد، مورد استفاده قرار بگیرد. اگر كسی آقای هندوستان میشد به عبارتی آقای جهان میشد. فرانسویها، روسها و آلمانیها هم تلاش میكردند بهنحوی این طعمه را از دهان انگلیس بیرون بكشند...
بله. بهترین راه برای رسیدن به هندوستان، ایران بود. ایران كلید فتح هندوستان است، بنابراین انگلیسیها میدانستند كه اگر ایران به دست آنها بیفتد، آسیب جدی میبینند. برای همین به این نتیجه رسیدند كه از ایران به عنوان حفاظ هندوستان استفاده كنند. این آخرین شانی است كه برای ایران قائل هستند. روسها هم به این نتیجه میرسند كه باید ایران را بگیریم و از این طریق به هندوستان دست پیدا كنیم و ما آقای جهان شویم. فرانسویها و آلمانیها هم، چنین تكاپویی داشتند. فرق ما با عثمانی و ژاپن این شد كه استعمارگران ایران را بهعنوان یك «سرزمین پوشالی» قلمداد كردند و انگلیسیها به این نتیجه رسیدند كه اگر ایران قدرتمند شود، هم خودش خطرناك میشود و هم اگر كشوری مثل روسیه آنجا را بگیرد، میتواند از ظرفیتهای آن در جهت منافع خودش استفاده كند، لذا مبنای سیاست آنها در قبال ایران تضعیف ایران شد. «سِر گور اوزلی»، سفیر انگلستان در آن مقطع میگوید: «برای صیانت از منافع انگلستان در هند، ایران باید در وحوشت و بربریت نگه داشته شود.» این عین عبارت اوست. همین اوزلی نقشآفرین اصلی در قرارداد گلستان و كشیدن ما پای میز مذاكره و از دست رفتن قفقاز است. روسها هم از طرف دیگر میخواستند ایران را نابود كنند و عملاً هم این كار را كردند. جلوی توسعه ایران را گرفتند و اجازه ندادند راهآهن كشیده شود. حتی راههای شوسه معمولی را هم اجازه ندادند ساخته یا تعریض و مرمت شوند. با كشتیرانی ایران و سد زدن روی كارون مخالفت كردند. اینها تكاپوهایی بود كه در دوره قاجار صورت گرفت.
*علاوه بر سیاستهای انگلیس در قبال ایران و نقشآفرینی عمال بیگانه، افراد وابسته داخلی هم عاملی برای عدم توسعه شناخته میشوند...
«میرزا حسینخان سپهسالار» یكی از عوامل و موانع توسعه ایران بود. یعنی واقعاً نمیدانست اینها این برنامه را برای ما داشتند؟ و بعد میگوید ما باید از اروپاییها -كه منظورش همان انگلیسیها بود- تبعیت كنیم.آیا واقعاً میرزا ملكمخان نمیدانست؟
* پس «میرزا حسینخان سپهسالار» یا «میرزا ملكمخان» وقتی به اروپا اشاره میكنند، در واقع منظورشان انگلیس است؟
البته بعضیها مدل فرانسه را هم در نظر دارند. میرزا حسینخان چون تحصیلكرده فرانسه است، مدل فرانسوی را هم مد نظر داشت، امادرچارچوب منافع انگلستان.
*میرزا ملكمخان هم در آثارش ارجاعاتی به فرانسه میدهد...
بله، او اصلا شانی برای ایرانی و استعداد او قائل نیست و اقتباس بیچون وچرا از انگلیس و غرب را توصیه میكند. تقیزاده كه شعار «از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شدن» را سرمیدهد، شاگرد این مكتب و تحت تاثیر میرزا ملكم است. در این ماجرای امتیازدادن، عملاً انگلیس است كه دست برتر را دارد و امتیازات را در ایران میگیرد. «رویتر»، «روتاری»، «تنباكو» و «بانك شاهنشاهی» از جمله ۷۰ امتیازی است كه انگلیسیها در دوره قاجار از ایران میگیرند. متقابلاً روسها هم همینطور بودند. مبنا نابودی ایران بود.
این سیاست در دوره پهلوی حتی تا پایان آن رژیم ادامه داشت. در زمان محمدرضا پهلوی، «پارسونز» به سرمایهگذاران انگلیسی توصیه میكند و میگوید اولاً به ایران كه رفتید فقط دنبال فروش جنس باشید. دنبال سرمایهگذاری نباشید. ثانیاً اگر هم مجبور به سرمایهگذاری شدید، سرمایهگذاریای كنید كه منجر به فروش كالا شود. ثالثاً چنانچه مجبور به سرمایهگذاریای بودید كه منجر به فروش كالا شد، فقط در صنایع مونتاژ سرمایهگذاری كنید. خباثت تا این حد است. این سیاست از انگلیسیها به آمریكاییها هم منتقل شد، به همین دلیل رضاشاه و محمدرضا كه در اوج نوكری و سرسپردگی بودند نیز توان ساختن كشور را نداشتند و ادعای محمدرضا درخصوص آبادكردن ایران و توقع سپاسگزاری از مردم كاملاً بیپایه است. آمار و ارقام و اعترافات دستاندركاران آن رژیم كاملاً پوچ بودن این ادعاها را ثابت میكند. مگر بیشتر از این میشود اختیار و امكانات یك كشور را به بیگانگان داد. حتی نخستوزیر را هم آنها تعیین میكنند و بعد شاه میرود و التماس میكند كه هر چه از او میخواهند بگویند تا برایشان انجام بدهد، اما عملا هیچ صنعت پایهای در ایران شكل نگیرد.
* كارخانه را در اینجا تاسیس میكردند، اما محصولش را با هواپیما مستقیم برای اروپا میبردند و اجازه نمیدادند وارد بازار ایران شود. این روش پسااستعماری در قبال كشورهای جهان سوم بود...
بله. اگر كاری صورت میگرفت، برای استفاده از نیروی كار ارزان در ایران و ظرفیتهای كشور بود. میتوانیم بگوییم ما تقریباً هیچ صنعت مادری را از غربیها نگرفتیم. راهآهن را هم با اوصافی كه ذكر شد(یعنی غیر اقتصادی بودن و استراتژیك بودن خطی كه از بنادر متروكه شاهپور در جنوب به بندرگز در شمال كشیده شد) انگلیسیها چراغ سبزی نشان دادند و آلمانیها آمدند و كشیدند. راهآهن با پول ما و كارشناسی آلمانیها كشیده شد و نفعش را آنها بردند. خودشان سرمایه نمیگذاشتند. نمونه دیگرش ذوبآهن بود. انگلیسیها و آمریكاییها آنقدر ذوبآهن را ندادند تا شاه رفت و از روسها گرفت. آنها هم صنعت دست چندم را به شاه دادند. در مساله هستهای هم آنقدر بازی در آوردند تا پای ژاپن در ماجرا باز شد و بعد هم به انقلاب خورد و نه تنها تایید قبلی را نكردند، بلكه ممانعت و تحریم كردند و شد این بساطی كه برای كشور درست كردهاند. شاه نوكری است كه نوكری میكند، ولی ارباب حداقلها را هم به او نمیدهد. اگر شاه داد و فریاد میكند برای این است كه به او میگویند باید بحرین را بدهی كه میدهد و در ازای آن چیزی هم برای كشور نمیگیرد. شاهی كه هم خودش و هم پدرش را انگلیسیها سر كار آوردهاند و در ۲۸ مرداد هم آمریكاییها او را به اریكه سلطنت بازگرداندند، در معرض این قرار میگیرد كه مملكتت را هم فروختی. خاطرات علم را بخوانید. شاه با علم گفتوگو میكند و میگوید: «ما كه داریم بحرین را واگذار میكنیم، نكند فردا به خیانت متهم شویم؟ به انگلیسیها بگو دست كم دو تا امتیاز هم به ما بدهید.» دو تا امتیازشان هم این بود كه جزایر خودمان را به خودمان برگرداندند. آن هم به شكل استخوان لای زخم كه تاكنون نیز مورد ادعای واهی امارات ساخته دست انگلیس است.
* شاه از این وحشت داشت كه به هر حال جاهایی هم در تاریخ محاكمه شود...
این هست و یك دلیل دیگر هم این است كه انگلیسیها میخواهند ایران را بدوشند و این دوشیدن در زمان محمدرضا پهلوی و زیر چشم او صورت میگیرد. «اسدالله علم» كه خودش و خاندانش انگلیسی هستند، درباره قراردادی كه با شركتی انگلیسی منعقد شده بود، به شاه میگوید: «قراردادی كه این شركت انگلیسی با ما بسته است، از راهزنی سرگردنه هم بدتر است.» مینویسد اعلیحضرت تایید كردند، منتها سرشان را پایین انداختند و هیچی نگفتند. طبیعی است كه ناله شاه در اینجا در مقابل جناحی از حاكمیت انگلستان و آمریكا بلند شود كه من كه كشور را به شما دادم، بحرین را كه خواستید، قرارداد سرگردنه هم كه با من میبندید و كشور را غارت میكنید. برای فروش تانك «چیفتن»و...كه كارایی برای ما ندارد، با ما قرارداد میبندید و سود آن را میخورید و یك آب هم روی آن. همه كارها را كه میكنید. حداقل در میزان فروش نفت و قیمت آن امتیازی بدهید تا بتوانم ازمنافع شما دفاع كنم. در موضوع نفت هم بحث اصلی شاه این است كه به ما توان بدهید، بتوانیم از شما خرید كنیم. وقتی بحث افزایش قیمت نفت پیش میآید، شاه با تمسخر به «اسدالله علم» میگوید: «اینها نمیفهمند. ما مثل عربها نیستیم كه پول نفت را جمع كنیم. ما هر چه درآمد از نفت بدست بیاوریم، دوباره از خودشان خرید میكنیم و به آنها برمیگردد.» این معنی توسعه شاهنشاهی است، وابستگی هرچه بیشتر به غرب با فروش نفت و واردات مایحتاج روزانه مانند مرغ وگوشت و برنج وتخممرغ و پنیر و كره از اروپا و اسرائیل و...
*یعنی منافع آنها را بهتر از خودشان تشخیص میداد؟
میگفت اگر توان من افزایش یابد، این توان صرف خرید از كارخانههای خود شما میشود. دچار توهم هم شده بود كه قدرت منطقه است. البته هر كسی كه در ایران با توجه به سابقه تمدنی قدرت را در دست میگرفت، احساس قدرت میكرد، اما این قدرت به خودش، یعنی شاه برنمیگشت، بلكه به سابقه تمدنی و توقعی برمیگردد كه از آن میرفت و شاه نمیتواند این توقعات را پاسخ بدهد، بنابراین به ظاهرسازی و شعار، اجرای شو، فیلم و جشنهای ۲۵۰۰ ساله و بریز و بپاشهای عجیب و غریب كه موجب مضحكه شدند روی آورد. ایران كشوری است با سابقه تمدنی هفت هزار ساله و یك زمان خودش سردمدار تمدن جهانی بود، موقعی كه شاه میخواهد خریدن سلاح را توجیه كند، به آمریكاییها میگوید، میخواهیم در اقیانوس هند حضور پیداكرده و از منافع شما دفاع كنیم. اگر ما نباشیم، خودتان مجبورید به اینجا بیایید و هزینه كنید.
منطق شاه این است. اگر شاه علیه چشم آبیها حرفی میزند به خاطر این است كه آنها حداقل لوازم نوكری و رفتار با نوكر را هم رعایت نمیكردند. این از سر استقلال طلبی نیست، بلكه میگوید من كه دارم خوب نوكری میكنم، میخواهم در اقیانوس آرام از منافع شما دفاع كنم. با پول ملت «فانتوم» میخرد و آمریكاییها در جنگ ویتنام به او میگویند «فانتوم»ها را بفرست كه در اینجا در عملیات شركت كنند. ما كه هیچ ربطی به مسائل ویتنام نداشتیم و اتفاقاً باید به جهت مسائل انسانی پشت مردم ویتنام میبودیم، اما رژیم حاكم بر ایران سلاح برای مقابله با آنها میفرستد، پاكستان و هند با هم درگیر میشوند، رژیم شاه «فانتومی» را كه برای صیانت از ایران می بایست مورد استفاده قرار میگرفت میفرستد یعنی فانتومها را در منطقه برای درگیری پاكستان و هند میفرستیم. همچنین در مسائلی دخالت میكند كه اصلاً ربطی به ما ندارد و اتفاقاً ما باید موضع دیگری میگرفتیم. كار به جایی میرسد كه پادشاه افغانستان تا پول توجیبی و پول ماشینش را هم از ایران میگیرد، طوری كه حتی صدای درباریها هم در میآید كه این چقدر پرروست. یك ماشین مدل بالا خریده است و به دربار ایران نوشته است، لطفاً پولش را بدهید. این ژستها را وقتی با مجموعه حرفها و عملكردهای شاه در كنار هم قرار میدهیم، در واقع هشداری است به غرب و آمریكاییها كه به نوكرتان كه اینقدر به شما خدمت كرده است، برسید و دست مرا باز بگذارید. من كه دارم در منطقه از شما دفاع میكنم. از عوامل ساقط شده و نشده شما هم نظیر «ملك حسین» اردنی و «ملك حسن» مراكشی و... هم حمایت میكنم. پس چرا موقع فروش سلاح خست به خرج میدهید؟ ناگفته نماند محمدرضا پهلوی در شرایطی كه انگلیسیها از منطقه خلیج فارس خارج میشوند، هارت و پورت میكند و به اتكای آمریكاییها از پایان دوران زورگویی و استعمارگری سخن میگوید، اما در همین ماجرا هم شهامت ندارد و با كوچكترین اخمی از سوی اربابان خود مضطرب شده و به دست و پای آنها میافتد.
*از نگاه روانشناسی سیاسی، این رفتار محمدرضا را میتوان یك واكنش هیستریك هم تفسیر كرد؟ یعنی كسی كه تمام انرژی خود را صرف اهداف قدرتهای خارجی كرده، چیزی هم نصیب كشور نشده و حالا دچار یك نوع عصیان روانی شده است و به در و دیوار میزند...
دقیقاً همینطور است. در اینجا هم البته پایش را از گلیمش درازتر نمیكند. باید این مساله را دقیق پیگیری كنیم كه شاه با چه كسی درگیر است؟ شاه معمولاً با جمهوریخواهان مشكل ندارد و حامی اصلی او هم جمهوریخواهان هستند. كسی مانند «هنری كیسینجر» محكم پشت شاه ایستاده است و حتی در ماجرای آواره شدن شاه اعتراض میكند و حتی میگویند به مسئولین وقت آمریكا فحش میدهد. با دموكراتها میانهای ندارد، اما جرات مخالفت و ایستادگی هم ندارد. برای همین است وقتی كارتر دموكرات از او بهعنوان رهبر بزرگ ایران و پایه ثبات در منطقه یاد میكند، سر از پا نمیشناسد و احساس قدرت و پشتگرمی میكند.
*راكفلر هم كه در پیمان مودت بین ایران و آمریكا در سال ۱۹۴۵ نقش مهمی داشته است و از شاه هم حمایت میكند...
بله، اینها در روزهای دربدری شاه و ترس آمریكا از پذیرفتن او به مسئولین وقت دولت و وزارت خارجه آمریكا پشت تلفن فحش میدهند كه عجب آدمهایی هستید كه این آدمی را كه متحد واقعی ما بود و این همه به ما خدمت كرد، تحویل نمیگیرید و او را راه نمیدهید. اگر بحثی میشود، احتمالاً با این جناحهای داخل آمریكا و انگلستان است. به همین خاطر گاهی اوقات برای گرفتن امتیاز انتقاد هم میكند. توقع محمدرضا این است كه این همه به شما خدمت كردهام و انتظار ندارم كه من را با رفتار خودتان در میان مردم خودم هم بهعنوان یك وطنفروش معرفی كنید و بگویید بحرین را هم داد.
*در گفتوگوی تلفنی كه محمدرضا پهلوی با دكتر «علی امینی» در ماههای آخر حكومت داشت هم انگار نگران هر دو طرف است. میگوید اگر برویم، بد رفتهایم و مثل پیرزنها رفتهایم...
در هر صورت شاه از همان ابتدا كه از ایران میرود، این حرف را میزند. بعد هم میبینیم در كتاب آخرین سفر شاه، «ویلیام شوكراس» به نحوی به این حرفها و وضعیت روانی شاه اشاره میكند كه تعادل خود را از دست داده بود و طلب مشروعیت میكرد.
* در روزهای آخر هر كسی میتوانست با شاه ملاقات كند. آنقدر مستاصل شد كه منتظر بود تخته پارهای پیدا كند و به آن چنگ بزند...
جناح حامیان شاه ضمن اینكه این رفتار شاه را بیان و نقد میكنند، وقتی به بحث زمینهها و ریشههای انقلاب اسلامی میرسند، یك مورد دیگر را هم اضافه میكنند. مثلاً همین شوكراس میگوید شاه در ایران عجولانه بحث توسعه را پیگرفت.
*و بازتابش این شد كه كنار گذاشته شود. طبقه متوسط را تقویت كرد و خواستههایی مثل آزادی و پیشرفت به وجود آمد و این خواستهها باعث شدند خودش علیه خودش عمل كند؟
دقیقاً.
* تاریخنگاری معاصر هم روی همین تم حركت میكند؟
بله. اكثر غربیها یا كسانی كه سبك تاریخنگاری غربی را دنبال میكنند، به این شیوه مینویسند.
* شما سبك تاریخنگاری غربی را در چند شاخه طبقهبندی میكنید؟
غیر از تاریخنگاری نوع سلطنتطلب، اسم این را تاریخنگاری غربی وغربگرا میگذارم.
*متد این سبك تاریخنگاری هم سكولار است؟
بله، این نوع تاریخنگاری آكادمیك غربی اساساً سكولار است و بدون شناخت زمینههای واقعی با رویكرد سكولاریستی به بررسی تاریخ ایران میپردازد. چیزی كه ماركسیستها و روسها هم به نوع دیگری دچار آن بودند. آنها با «دترمینیسم تاریخی» گرفتار اشتباهات شدند، اینها هم با مدل قرار دادن غرب و اروپا و تفسیر و تحلیل همه چیز براساس آن مدل.
* در واقع این گروه اخیر تحلیل طبقاتی میكنند؟
بله، شوكراس و افرادی از این دست غافل از این هستند كه بحث آزادی و طلب آزادی بحث تازهای در ایران نیست. مگر آزادی جزء شعارهای مشروطه نبود. بعضیها از این آزادی سوء استفاده كردند و كشور را به بحران كشیدند و مشكل ایجاد كردند. در آستانه كودتای ۱۲۹۹، قیام مرحوم «محمد خیابانی»، قیام مرحوم «میرزا كوچكخان جنگلی» و... ما در این كشور این همه قیام برای آزادی داشتیم. حتی نهضت ملی شدن صنعت نفت هم یك قیام برای آزادی بود. درست است ملی شدن صنعت نفت را میخواهد، ولی آزادی از یوغ استعمار و استبداد هم هست. اینطور نبود كه ملت در سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۶ با به اصطلاح توسعهای كه صورت گرفته بود به آزادی فكر كرده باشند. چه توسعهای؟
«اسدالله علم» میگوید از ۲۵ میلیون ایرانی، ۱۵ میلیون بیسوادند و این در حالی است كه پهلوی شعار مبارزه با بیسوادی و رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ را میدهد. بعد آمار میدهد كه در این تعداد از شهرهای ما آب آشامیدنی سالم وجود ندارد. حتی در خود تهران تا سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در بعضی از مناطق آب آشامیدنی بهداشتی وجود نداشت. بعد از اصلاحات ارضی و نابودی كشاورزی ایران، جمعیتی از روستاها به سمت شهرها سرازیر و تبدیل به جمعیت حاشیهنشین شدند. در این حاشیهنشینی اگر فرد دستش به دهانش میرسید به مركز نزدیكتر میشد، ولی باز در حاشیه بود. اگر آهی در بساط نداشت، كمكم تا حلبیآباد، گود عربها و دروازه غار میرسید. اینها از محرومیتها رنج میبردند و رنج اصلیشان از سیاستهای ضد دینی پهلوی اول و دوم بود. احساس میكردند ایران در حال نابودی است. وابستگی كشور هم آزاردهنده بود و اینكه یك گروهبان آمریكایی به كشور بیاید و هر جور كه دلش میخواهد رفتار كند. اینكه برای مستشار خارجی حكم بزنند و در آن رقمی بهعنوان حق وحوشت بنویسند. «جعفر بهبهانی» نماینده مجلس میگوید: «من این حكم را دیدم، شاخ در آوردم.» تازه این نماینده مجلس پهلوی است.
*این حق «وحوشت» به این معنی بود كه در سرزمینی كه مردم آن وحشی هستند، ماموریت داشتند و از آنها حق وحوشت هم میگرفتند؟
بله، یكی از امتیازاتی كه به غربیهایی كه به كشورهایی مثل ایران میآمدند میدادند، حق وحوشت بود. شاه ادعا میكند كه من یك كشور قدرتمند هستم و دارم به سمت تمدن بزرگ میروم. آن وقت در حكم طرف مینویسند حق توحش. توسعهای در كار نبود. كشور توسعهیافته كه حق وحوشت نمیدهد.
*یعنی اصل و پایه تئوریك این نوع تفسیرهای تاریخی كه سقوط شاه را «معلول توسعه» میدانند، بر روی آب است؟
بله. توسعهای وجود نداشت، اما توهم توسعهیافتگی در پهلویها وجود داشت. خود فرح پهلوی هم وقتی صحبت میكند چنین حرفهایی میزند، البته به شكلی اهانتآمیز. میگوید اینها همان بچههایی بودند كه ما آنها را از دهات برداشتیم و به تهران آوردیم و به دانشگاه بردیم و بعد به آنها بورس دادیم و آنها را به آمریكا وانگلیس فرستادیم و انگلیس و آمریكا را دیدند و گفتند چقدر با آنجا فاصله داریم. چه كسی این كار را كرده است؟ شاه! و شروع كردند به انتقاد از ما. او هم قضیه را به این شكل توجیه میكند، در حالیكه مقایسه ایران با كشورهای دیگر از زمان قاجار شروع شده بود و در مطبوعات آن دوره منعكس میشد. مردم ناآگاه كه نبودند. اتفاقاً یكی از بحثهای علمای بزرگ ما از قبیل مرحوم «آخوند خراسانی» و مرحوم «شیخ فضلالله نوری» این است كه ممالك دیگر دارند پیش میروند و قدرتمند میشوند. با قدرت به سراغ ما میآیند و شما دارید درجا میزنید. ما هم باید یك مسیر پیشرفت و تمدن را طی كنیم. هیچیك از اینها در ایران بحثهای جدیدی نبودند كه مردم یك مرتبه چشمشان را باز كنند و بگویند آمریكا به آن شكل است و ما اینطور هستیم و حالا بخواهند انقلاب كنند.
پدر «اسدالله علم» یك منشی و كارپرداز داشت كه برای او كتابی را مینوشت. اسم او «محمدعلی منصف» بود. در آنجا پدر علم با منصف گفتوگویی میكنند و میگویند، رضاشاه آمد و حجاب زنها را برداشت و ایران را شكل اروپاییها كرد و راهآهن كشید و امنیت به وجود آورد و ارتش درست كرد. چرا مردم از او ناراضی هستند؟ در حالیكه هر یك از این ادعاها را كه بگیرید با یك تلنگر فرو میریزد. ما سند گزارش روسها را درحمله به ایران داریم. در آنجا آمده است كه ما وارد اردبیل شدیم و دیدیم هیچكس نیست جلوی ما بایستد. سرلشكر ارتش رضاخان به او نامه مینویسد: «اعلیحضرت! ما از آنجا كه قوای متفقین وارد شدند، برای اینكه نیروها را حفظ كنیم عقبنشینی كردیم.» رضاشاه به او مینویسد: «ناقابل لشكر! همیشه دو هزار كیلومتر از خط درگیری عقب هستی.» این مثلاً ارتش نوین شاهنشاهی است! این ارتش شاهنشاهی كجا به كار آمد؟ در كشتار ایلات و عشایر ایران از آنها استفاده شد. متاسفانه الان از بعضیها میشنویم ایلات و عشایر راهزن بودند و رضاخان آنها را سركوب كرد، یعنی جامعه ایرانی كه در آن دوره عمدتاً ایلیاتی بودند، همه دزد و راهزن بودند؟ الان در شهرهای آمریكا و فرانسه دزد نداریم؟ قمهكشی نمیكنند؟ الان كه دزدیها خیلی مدرن شده است. بعد اگر ده نفر دزدی كردند، شما حكم میدهید كه مردم آن شهر كلاً دزد هستند و با توپخانه و هواپیما آنها را بمباران و گلولهباران میكنید؟ كشتاری كه اینها در آن دوره انجام دادند، كشتار فجیعی است و ارتش كلاً درست شد كه ایلات و عشایر را نابود كند. خلاصه منصف جواب میدهد درست است مردم اینها را میخواهند، ولی رضاشاه آمد و دین مردم را از آنها گرفت، حجاب و عزاداری امام حسین را ممنوع كرد.
* بنابراین شما معتقدید بازگشت مردم به اصالت فرهنگی و شعائر دینیشان موجب بروز انقلاب شد؟
بله. مردم ناگهان به اصالت فرهنگی ایران برگشتند كه مجموعه شعائر و آداب و رسوم و دین و استقلال را در بر میگرفت. مردم ایران حضور اجنبی را نمیتوانستند بپذیرند، آن هم این حضور آمرانه را كه بیایند و دستور بدهند و در هر زمینهای دخالت كنند و اتفاقاً رژیم پهلوی در هر دو مورد نقص جدی داشت. دست بیگانه را باز گذاشت و نوكری بیگانه را كرد. مثلاً حضرت امام خمینی(ره) با اینكه محمدرضا پهلوی دشمن اوست، میگوید خیلی ناراحت شدم وقتی شاه مثل یك نوكر در مقابل كندی ایستاده و او دستش را به عینكش گذاشته است و از آن بالا به او نگاه میكند. رهبر انقلاب و كسی كه بنایش بر این است كه رژیم پهلوی باید برود، وقتی این ذلت شاه را میبیند، ناراحت میشود. مردم هم همینطور بودند. آنها نمیتوانستند این وابستگی را ببینند و رنج ببرند. در هر صورت وابستگی در «پاسخ به تاریخ» نادیده انگاشته میشود.
* شاه هیچوقت مسئولیت خودش را هم نمیپذیرد...
مسئولیت كه نمیپذیرد هیچ، در جاهایی هم فرار میكند. همین شاهی كه تا دیروز میگفت من باید در قانون اساسی همهكاره باشم و اختیارات خود را دائماً افزایش میداد. وقتی از او میپرسند چرا این كار را كردی؟ میگوید فلانی این كار را كرد و دائماً فرافكنی و از خودش سلب مسئولیت میكند. در تاریخنگاری معاصر، دو دسته تاریخنگاری آكادمیك و سلطنتطلب را میتوان با یك نوع تاریخنگاری دیگر كه نمونه آن تاریخنگاری از نوع آقای میلانی است، تلفیق كنیم. یعنی نیروهای به اصطلاح مخالف رژیم كه به خدمت رژیم درآمدند. نمیشود به اینها نیروهای انقلابی گفت، بلكه نیروهای چپی هستند كه چپ كرده و راست شدهاند.
*یعنی همان چریكهای پشیمان؟
بله. آقای «عباس میلانی» مائوئیستی است كه ساواكی میشود، مثل بسیاری از ساواكیهای دیگر، نظیر «منوچهر آزمون» كه كمونیست بود و ساواكی میشود. نیروهای چپ ماركسیست با توجه به جزواتی كه میخواندند و سازماندهی كه میشدند، قدرت سازماندهی بالایی داشتند.
*امثال «هرمز حكمت» و «پرویز نیكخواه» هم در این گروه بودند.
قدرت سازماندهی اینها بالاست، ضمن اینكه ذهن تئوریك هم دارند. در كنار كمكهایی كه موساد، سیا و MI۶ به آنها میكنند، آنان هم تئوریسین و سازماندهنده ساواك هستند. آقای عباس میلانی جزء مائوئیستهایی است كه دستگیر میشود و با ساواك همكاری میكند و با چراغ سبز ساواك به پژوهشگاه علوم انسانی كه در خیابان كردستان است، میرود و در آنجا با حقوق بالایی استخدام میشود. بعد از انقلاب تا سال ۱۳۶۲ همچنان به فعالیت ادامه میدهد و جزء كسانی است كه دانشجویان شهید بهشتی او را بهعنوان استاد ساواكی با اردنگی از كلاس بیرون میاندازند. معلوم بود ساواكی است، ولی متاسفانه همچنان به فعالیت خود ادامه داد تا اینكه از ایران خارج شد. ساواكی بود و باید ادای دین میكرد. برای همین كتابهای «معمای هویدا» و «نگاهی به شاه» را نوشت.
*همین طیف وقتی سراغ تاریخنگاری آن هم از نوع ماسونیاش آمد، شروع به شبهافكنی و بزك تاریخ كرد تا بدین ترتیب روایتی معكوس از تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی ایران عرضه كند...
این طیف وقتی به سراغ تاریخنگاری آمدند، سابقه روشنفكری و چپ داشتند و شروع به طرح ادعاهایی كردند؛ مانند اینكه اگر رضاشاه ده سال بیشتر حكومت میكرد، ایران انگلستان میشد. یا اگر محمدرضا پهلوی بهجای سال ۱۳۵۷ در سال ۱۳۶۷ سرنگون میشد، از دروازههای تمدن بزرگ هم رد شده بودیم.
*در عصری هستیم كه سخنگویان دانشگاهی رضاخان و محمدرضا پهلوی هم در ایران ظهور كردهاند. تا پنج شش سال پیش كسی مثل آقای «صادق زیباكلام» به چنین صراحتی از رضاخان دفاع نمیكرد، اما الان این مواضع را میگیرد و مطبوعات هم منتشر میكنند...
البته قبلاً هم این مواضع را داشتهاند، منتها الان یك مقدار بروزش بیشتر شده است. این جریان هم باید شناسایی و معلوم شود كه چگونه به اینجا میرسد. اتفاقاً نمونه عباس میلانی شاخصی برای ارزیابی این طیف افراد است. عباس میلانی روشنفكر است، سابقه چپ دارد. كارش را درباره دوره پهلوی با هویدا شروع كرد و بعد به سراغ شاه آمد. حالا هم كه وارد تاریخ شده است، یك نخستوزیر با گرایشهای نصفه نیمه چپ مورد توجه او قرار میگیرد و این را برای تحلیل تاریخ دوران پهلوی بهانه قرار میدهد و از این هم فراتر میرود و به خانواده هویدا هم میپردازد.
*عكسهای را هم از آن دورهها در كتاب «معمای هویدا» و «درباره شاه» آورده است...
بله، چیزهایی از آن موقع دارد. آقای میلانی یك روشنفكر است و در نتیجه نمیتواند رژیم پهلوی را تمامعیار تایید كند و در عین حال نمیتواند تمام عیار هم رد كند. به نظر من رمز و راز بسیاری از حمایتهایی كه متاسفانه در تاریخنگاری از رژیم پهلوی میشود و یا در حال شكل گرفتن است، در اینجا خودش را نشان میدهد و روشن میشود. جریان روشنفكری در ایران با اقدامات فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی رضاشاه و محمدرضا پهلوی مخالفتی ندارد. بحث آنها با پهلویها بر سر توسعه سیاسی است.
*در واقع نقطه نزاعشان توسعه سیاسی است...
این را در كارهای میلانی هم میبینید. ایرادی كه به پهلوی میگیرند، عدم وجود توسعه سیاسی است، و الا از نظر آنها در زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی درست عمل كرد و اظهار میدارند اگر رضاشاه نبود، ما كی دانشگاه تهران داشتیم؟ اگر رضاشاه نبود زنان همچنان در پستوهای خانهها میماندند و غیر مستقیم كشف حجاب و این مسائل را مثبت نشان میدهند. یا اگر رضاشاه نبود، همین راهآهن را هم نداشتیم. اگر محمدرضا پهلوی نبود، انقلاب سفید را نداشتیم و همچنان نظام ارباب رعیتی و باقی قضایا باقی میماند. در حالیكه در بحث اصلاحات ارضی از دو میلیون و خردهای هكتار زمین كه محمدرضا پهلوی از غارتهای پدرش به ارث برده بود، یك میلیون هكتارش در اصلاحات ارضی واگذار شد و یك میلیون و خردهای همچنان در دست محمدرضا پهلوی و بنیاد پهلوی باقیمانده بود و او خود بزرگترین مالك در ایران بود. بنابراین مجموعه حركتهایی كه رضاشاه تحت عنوان مدرنیزاسیون در ایران انجام داد، همان اتفاقاتی بود كه جریان منورالفكری در ایران میخواست بیفتد. پس چرا این جریان با رضاشاه مخالفت كند؟
*در كتابهایشان حتی كسانی كه از منظر «توسعه سیاسی» و چارچوبهای تئوریك علوم انسانی سكولار به مسائل نگاه میكنند؛ مثل آثار دكتر «حسین بشیریه» و... كه در آنها این رگههای تحلیل را میبینیم رضاخان را سمبل مدرنیزاسیون و آرمانهای تجدد در ایران میدانند. كتاب «موج چهارم دموكراسی» «رامین جهانبگلو» نیز همین رویكرد را دارد كه «محمدعلی فروغی»، فرهنگستان و اصلاحات ارضی را میستایند و نقطه این نزاع توسعه سیاسی است...
بله. باید به یك نكته اشاره كنم. درست است رضاشاه با قدرت و روحیه نظامیاش مسائل را پیش میبرد، اما قوه عاقله رژیم پهلوی، مخصوصاً رضاشاه جریان منورالفكری است. اگر این جریان بخواهد رضاشاه را نقد كند، عقبه خودش را خراب كرده است، چون اینها رضاشاه را اداره میكردند. مكاتباتی بین «تیمورتاش» و «محمدعلی فروغی» وجود دارد. تیمورتاش وزیر دربار و فروغی وزیر خارجه است. تیمورتاش به فروغی مینویسد: «شما كه میدانید اعلیحضرت در سیاست خارجی بیلمز تشریف دارند.» پس چه كسی میداند؟ كی دارد سیاست خارجی پهلوی را اداره میكند؟ آقای تقیزاده و خود تیمورتاش این كار را میكنند. قوه عاقله رژیم پهلوی اینها هستند و از مشروطه دنبال این تغییرات در ایران بودند و نتوانستند و در دوره پهلوی به آمال خود رسیدند. شنیدن این موارد بعد از انقلاب عظیمی كه مردم ایران توسط آن پهلویها را به زبالهدان تاریخ انداختند، خیلی سخت است.
زمانی بعد از مشروطه آمدند و گفتند راه پیشرفت و توسعه ایران این است كه از «دیكتاتوری منور» یا «مشت آهنین» استفاده كنیم. «دیكتاتوری منور» بهزعم آنها همان چیزی است كه در ژاپن یا در جای دیگر اتفاق افتاد و یك «دیكتاتور مصلح» آمد و تغییرات را بهوجود آورد. میلانی میخواهد چنین تصویری را در «نگاهی به شاه» ارائه دهد و در «معمای هویدا» كمی این درونمایه وجود دارد. جالب است در پوشش شعار آزادی و اندیشه لیبرالیسم با ادعای حل مسائل ایران دنبال دیكتاتور مصلح، استفاده از مشت آهنین و دیكتاتوری منور هستند. اینها حرفهایی است كه در نشریه «كاوه» و «ایرانشهر» زده میشد. بنابراین آنها با هیچكدام از اقدامات رضاشاه مشكل ندارند، چون آن اقدامات همان چیزهایی است كه خودشان نسخهاش را پیچیدهاند و میخواستهاند و حتی تغییرات فرهنگی كه در دوره پهلوی رخ داد، باب میل و طبع آنهاست.
*«تقی نصر» پدر «سیدحسین نصر» از كارگزاران برجسته رضاخان و صاحب منصب عدلیه از تئوریسینهایی عصر پهلوی اول بود...
«تقی نصر» وقتی میخواهد حكومت وابسته را در ایران توجیه كند، عبارت عجیبی دارد. از دانشجوهایش در مدرسه علوم سیاسی میپرسد: «تا حالا خزه دیدهاید؟» دانشجوها جواب میدهند: «بله.» سوال میكند: «خزه چگونه رشد میكند؟» قاعدتاً خزه باید به دیواری چیزی تكیه بدهد و بالا بیاید. میگوید: «میدانید حكایت ایران و انگلستان چیست؟» دانشجوها میگویند: «نخیر! شما بفرمایید.» جواب این است: «حكایت ایران و انگلستان این است كه ایران آن خزهای است كه اگر دیوار انگلستان نباشد، نمیتواند به چیزی تكیه بدهد و روی پای خودش بماند و نابود میشود! ما فقط با تكیه با انگلستان میتوانیم روی پای خود بایستیم.» اینها تئوریسینهای عصر پهلوی هستند. آقای فروغی هم یكبار از دانشجوهایش میپرسد: «تا حالا سرداری دیدهاید؟» سرداری لباسی است كه آن زمان ایرانیها میپوشیدند و كت بلندی بود. همه جواب میدهند: «بله، دیدهایم.» میگوید: «آیا تا به حال دیدهاید دست در آستین سرداری نباشد، ولی آستین تكان بخورد.» همه میگویند: «خب نمیشود.» میگوید: «حكایت ایران، حكایت همان سرداری است كه اگر دست انگلستان در آن نباشد تكانی در آن وجود ندارد.» این تفكر رژیم پهلوی را روی كار آورد و حمایت كرد. سپس كانونها و نهادهای فرهنگی و برنامهریزیهای به اصطلاح فرهنگی را ایجاد كرد. اینها در ادامه با خشونت توهمآمیز رضاشاه مواجه شدند. رضاشاه در مقطعی گفت: «من هستم و هیچكس دیگری نیست.» اولاً فكر كرد همهكاره و قدر قدرت است و ثانیاً ترسید، چون فكر كرد حالا كه انگلیسیها به منظورخود رسیدند و قاجار را سرنگون و روحانیت را سركوب كردم و ایلات و عشایر را هم با بمباران نابود كردم، نكند انگلیسیها بیایند و بگویند حالا عمر دیكتاتوری منور به سر رسیده است و آقای فروغی شما بفرمایید رئیسجمهور شوید.
*یكی از بحثهایی كه در شهریور ۱۳۲۰ مطرح شده بود، بركناری رضاشاه از سلطنت و جایگزینی فروغی بود...
این بحث بود. پسر فروغی، مسعود در اینباره میگوید: «گفتوگوهایی با پدرم شد كه رئیسجمهور شود.» خود فروغی زیر بار نرفت و بعضیها میگویند دیگران دخالت كردند و قرار شد محمدرضا پهلوی قدرت را به دست بگیرد. در «نگاهی به شاه» و كتابهایی نظیر آن و حرفهایی كه اخیراً راجع به رضاشاه و پهلویها میشنویم، عملاً این همسویی و همنوایی را میبینید كه ایراد رضاشاه، دیكتاتوری نظامی است، اما آیا این گناهی كم است. آیا یك روشنفكر میتواند این را توجیه كند كه ۲۴ هزار مفقودالاثر سیاسی در دوره رضاشاه داریم؟ اینها غیر از «سیدحسن مدرس» و سایرین و وقایع مسجد «گوهرشاد» است كه دو سه هزار نفر را در حرم رضوی با تیربار به گلوله بستند. چون مجموعه اقداماتی كه رضاشاه در راستای پروژه مدرنیزاسیون انجام داد از نظرآنها مهمتر است، به جنایت كه میرسند، سكوت میكنند.
*اینها پارادوكسهای ایران نوین است...
ایران نوین، دولت مدرن، جامعه مدرن، جامعه شهری و... همه وصفهایی است كه از رژیم پهلوی میكنند. اینجا آن جنایات رنگ میبازند. اگر اینها یك مقدار مجال یابند فكر میكنم با پررویی بگویند، لازمه توسعه ایران همین خونریزیها بود. كما اینكه راجع به ایلات و عشایر باوقاحت این حرف را میگویند.
*در «تاریخنگاری سلطنتطلب» این موارد مشاهده نمیشود؟
بله. چون پروژه مدرنیزاسیون برایشان اصل است و اهمیت دارد. تاریخنگاری سلطنتطلب صِرف كه بیشتر به خاندان و حواشی خاندان برمیگردد، میگوید همهاش تقصیر هویدا بود، مخصوصاً «اسدالله علم» كه مدام به هویدا فحش میدهد. همینطور «اردشیر زاهدی» كه از اول با هویدا مخالف بود و حتی در هیئت دولت - كه آن موقع وزیر خارجه بود - با هویدا نخستوزیر بگومگو میكند و گلاویز و دست به یقه میشود و به گوش هویدا سیلی میزند. از آن موقع كه با هویدا مشكل داشت، حالا هم كه شاه رفته است میگوید اطرافیان فلان فلان شده مقصر بودند.
*با رئیس حفاظت نخستوزیری عصر پهلوی دوم كه برای پرونده «آخرین روزهای ساواك» گفتوگو میكردیم همین نگاه را داشت كه شاه آدم خوب و باسوادی بود و هزینه كار اطرافیانش را پرداخت...
در حالیكه شاه كاملاً در همه جنایات عامل بود. اصلاً نمیشود حساب شاه را از بقیه جدا كرد. این همان شاهی است كه قانون اساسی را با زور تغییر میدهد و اختیاراتش را بالا میبرد. اینها اعترافاتی است كه خودشان كردهاند و بعد از انقلاب هم نیست، قبل از انقلاب این صحبتها صورت گرفته است. «اسدالله علم» میگوید در ۱۵ خرداد اعلیحضرت به من زنگ زد كه مردم در خیابانها هستند، چه كار میكنید؟ علم هم در جواب میگوید «من توپ و تانك دارم» و حرف بسیار زشتی راجع به مردم ایران میزند و ناسزا میگوید «مردم را فلان و فلان میكنم. شاه میگوید «باركالله! من پشتت هستم. این كار را انجام بده.» بعدها شاه به علم میگوید یادت میآید این چند نفر «حسین علاء» و تقیزاده سه روز بعد از ۱۵ خرداد آمدند و گفتند آقا! چقدر كشتار میكنید؟ بس است و داشتند علیه تو صحبت میكردند. گفتم بروید فلان فلان شدهها، گم شوید و اینها را از دربار طرد كردم. تو وساطت كردی كه اینها را نابود نكنم و از بین نبرم. گزارشهای ساواك را كه بخوانید شاه به صدری، اولین رئیس «كمیته مشترك» میگوید: «آقا! بزن، بكش و اصلاً شكنجه كن.» خودش در مصاحبههایش میگوید كه برای حفظ ایران كوتاه نمیآیم. این برخلاف تصویری است كه از محمدرضا پهلوی در منابع غربی و طرفداران ارائه میشود كه شاه میگفت چطور میتوانم دستور بدهم ملت خودم را بكشند؟
*در صورتیكه در مكالمه تلفنی شاه و امینی، انگار شاه میخواهد از امینی برای كشتار مردم مجوز بگیرد و در حقیقت امینی رابطی است كه شاه به او گزارش میدهد كه با نظامیان جلسه دارم و چنین كردم...
دقیقاً همینطور است، به اضافه مجموعه دستوراتی كه برای سركوب و كشتار صادر میكرد. شاه بعد از همه كشتارهایی كه در ایران صورت گرفت و ناكارآمدی حكومت نظامی به این نتیجه رسید كه اگر الان بخواهد كشتار را افزایش بدهد، موج خون یا جوی خون در ایران راه بیندازد، بدتر خواهد شد، چون هر چه كشت بدتر شد. از یك اتفاق در ۱۹ دی شروع شد و به دنبال آن در ۲۹ بهمن در تبریز با چند برابر مخالفت مردمی، سركوب و كشتار مواجه شد.
*ارقام كشتار مردم توسط حكومت پهلوی تصاعدی بالا میرفت؟
هر چه بیشتر میكشت، شدیدتر میشد. حمله به مسجد كرمان، سپس جنایتی در مشهد در بیمارستان و جاهای مختلف كردند. بعد جنایاتشان در اصفهان هیچكدام نتیجه نداد و هربار از بار قبل بدتر میشد و نهایتاً به جایی رسید كه خشونت بیشتر نتیجه عكس داد و سرنگونی را تسریع كرد. در اینجا محمدرضا پهلوی ژست دموكرات گرفت كه مگر میشود مردم خودم را بكشم؟ مگر آنهایی كه تا حالا كُشتی مردم تو نبودند؟ ۷۰ - ۸۰ هزار نفر كشته انقلاب اسلامی، ایرانی و مردم ایران نبودند كه بعضیها بهعنوان طرفداری اعلام میكنند شاه جلوی مردم خودش نمیایستاد، پس یكدفعه بیاید ۲۵ میلیون ایرانی را بكشد. آحاد جامعه ایرانی در مقابل رژیم پهلوی ایستاده است و باید همه اینها را بكشد تا قضیه تمام شود. اصلاً توانش را نداشت، چون ارتش و بدنه آن از ۱۵ خرداد نسبت به رفتارهای پهلوی موضع داشتند. الان سند داریم كه آمریكاییها قبل از ۱۵ خرداد قرار بود حدود ۶۰ هزار نفر از پرسنل ارتش ایران را بهتدریج از دور خارج كنند و نیروهای جدید بیاورند. علتش این بود كه اینها نسبت به كشتار در ۱۵ خرداد اعتراض میكردند و میگفتند نمیخواهیم با مردم خودمان رو در رو شویم. حالا كه كشتار بیشتر میشود، مسلماً مخالفتشان هم بیشتر میشود. یكی از شكنجهگرهای ساواك میگفت: «ما ماندهایم. به خانهمان میرویم و پسرم میدود و میگوید خمینی رهبر ماست و شاه جنایتكار است، در حالیكه خودم یكی از عوامل جنایت هستم و در ساواك دارم هر روز آدم شكنجه میكنم و میكشم.» در خود رژیم و خانوادههایشان شكاف ایجاد شده بود.
*فروپاشی در درون اتفاق افتاده بود...
همینطور است. شكاف در اركانی كه اینها به آن تكیه داشتند هم به وجود آمده بود، مثل ارتش.
*در ساواك هم اوضاع به همین شكل بود. مدیركل آموزش ساواك در گفتوگو با ما میگفت اصلاً از سه ماه قبل از انقلاب، یعنی نزدیك به آذر ۵۷ عملاً بدنه ساواك تعطیل بود و دلایل متعددی داشت را برای آن مطرح میكرد...
بله. بخشی از این نیروها فرار كردند، چون احساس كرده بودند كه هوا پس است.
*مقدم رئیس ساواك به نیروهایش پول میداد تا از ایران بروند. به صورت سازمانی مشغول فرار از ایران بودند...
همینطور است. خانههای تعدادی از آنها را آتش میزدند و اینها میگفتند این چه غلطی بود كردیم كه این كارها را انجام دادیم. عدهای هم آبدارچی و اداری مالی بودند كه با مردم عادی فرقی نداشتند و تحت تاثیر قرار میگرفتند. مجموعه این عوامل فروپاشی ساواك را تسریع كرد.
* آیا به جز «تاریخنگاری سلطنتطلب» و «تاریخپژوهان سكولار»، تاریخنگاریهای دیگری هم در این گروه قرار میگیرد؟
ما تاریخنگاری اقلیتها را داریم. البته تمایل ندارم همه را در این ردیف بیاوریم، ولی تاریخ شفاهی یهود كه خانم «هما سرشار» از عوامل فرهنگی رژیم پهلوی در این زمینه فعالیت میكند، نیز وارد بحث تاریخنگاری دوره پهلوی با هدف تطهیر رژیم پهلوی شده است. تكاپوهای فرقهای را داریم، بهویژه فرقه ضاله بهائیت كه مفصلاً در سایتها و در جاهای دیگر مثل «من و تو» و «بیبیسی» فعالیت میكنند. میدانید صدای بیبیسی توسط بهائیها راهاندازی شد و خط حمایت از رژیم پهلوی در «من وتو» و «بی بی سی» به ارتباط متقابل آنها با رژیم پهلوی برمیگردد.
*گاهی مدخلهای ورودشان هم فرق میكند...
همینطور است. برای مثال دایرهالمعارف ایرانیكایی كه «احسان یارشاطر» تهیه میكند یا بنیاد مطالعات ایران، بدینگونه هستند. متاسفانه فرقه ضاله بهائیت بر جریانات تاریخنگاری خارج از كشور مسلط شده است و این مراكز زیر نظر آنها فعالیت میكنند. بسیاری از همایشها و سمینارهایی كه برگزار میشود و برخیها نظیر «محمد توكلیطرقی»، «عباس امانت» و عباس میلانی اداره آنها را بر عهده دارند، توسط فرقه ضاله حمایت میشود ولو اینكه خود آنها بهایی نباشند.
* محمد توكلیطرقی از حامیان جدی سمینار «بهائیت ستیزی» در كانادا بود...
بله؛ ولو اینكه بهایی نباشند و باور هم نداشته باشند. الان پول، مدیریت و امكانات آنهاست كه دارد اینها را اداره میكند. عملاً كرسیهای ایرانشناسی دست این جریانها افتاده است. افرادی نظیر «سُلی شاهوار» راجع به فرقه ضاله بهائیت در اسرائیل فعالاند كه بخشی از ماجرای تاریخنگاری هستند. بنابراین ما با تاریخنگاری سكولار، فرقهای، ماسونی، بهائی و صهیونیستی مواجهیم. اینها پشت پرده برنامههای تاریخنگاری مانند مستند «انقلاب ۵۷» هستند. به اضافه دو جریان دیگر كه در حوزه تاریخنگاری قصد دارند به انقلاب اسلامی ضربه وارد كنند. یكی ارتجاع عرب و دیگری اسرائیل است.
*چرا ارتجاع عرب و اسرائیل وارد جریان تاریخنگاری پس از انقلاب شدهاند؟
چون هر دوی اینها از انقلاب اسلامی آسیب جدی دیدند. موج بیداری اسلامی، مقابله با روند سازش بود. از همان ابتدا شاه از سوی كارتر ماموریت داشت از آن حمایت كند. بههمین خاطر شاه با اسرائیلیها و سادات صحبت كرد و به روند سازش كمك كرد. جواب كسانی را كه میگویند اگر شاه میماند ایران توسعه پیدا میكرد از دو منظر میدهم؛ یكی اینكه اگر شاه میماند، منطقه ما دربست در تیول اسرائیل و آمریكاییها قرار میگرفت و دیگر اینكه چالشی كه الان آمریكاییها در منطقه با آن مواجه شدهاند قطعاً رخ نمیداد.
*و مسلماً ژئوپلیتیك منطقه شكل دیگری پیدا میكرد...
همینطور است و داشت بهطور طبیعی به آن سمت هم میرفت، ولی انقلاب اسلامی ایران آمد و یكدفعه در این ماجرا خلل وارد كرد. برای همین است كه اسرائیلیها میگویند زلزلهای در خاورمیانه و ایران رخ داده است كه لرزههای آن تا «تلآویو» هم میرسد، كه رسیده است. هم اكنون موشكهای حزبالله این زلزله را در آنجا به وجود آورده است و قبل از آن هم این تكانها آنجا به وجود آمده بود. اینها بیشترین آسیب را از انقلاب اسلامی ایران دیدند. در حال حاضر كشور و منطقه ما در موقعیت حساسی قرار دارد. بحثهایی كه در مورد سوریه، لبنان و عراق مطرح است و سرمایهگذاری كه ارتجاع عرب و اسرائیل میكند بهحدی است كه رودربایستیها را كنار گذاشتهاند. الان نتانیاهو از مجروحین داعش عیادت میكند و بنزین فانتومهای اسرائیلی را برای سركوب غزه و حزبالله لبنان در جنگ ۳۳ روزه ارتجاع عرب و عربستان میدهد. آنها در حال حاضر خطر را برای خود بسیار جدی میدانند. عراق از دست رفته است. با همه آتشافروزیهایی كه كردهاند، لبنان به دست داعش، القاعده و جبهه النصره نیفتاده است و مسیر برخلاف منافع آمریكا و اسرائیل پیش میرود و اینها از انقلاب اسلامی احساس خطر میكنند.
مطمئناً با انقلاب اسلامی هم پرونده ارتجاع عرب و هم رژیم صهیونیستی بسته خواهد شد. توطئه نفتی، تشدید تحریمها، دخالت در مذاكرات با پالسهایی كه میفرستند، حمایتهایی كه از گروههای تروریستی میكنند، مثل جریان ریگی و كسانی كه دانشمندان هستهای را ترور كردند، همگی تكاپوی آنها برای پاسخ دادن به آن ضربه و زلزله عظیم و جلوگیری از تكانهای بیشتر و فروپاشی است. در اینجا باید چه كار كنند؟ از ظرفیتهایی مانند جریان سلطنتطلب و تاریخنگاری سكولار، فرقهای، ماسونی كه در این ۳۵، ۳۶ سال صورت گرفته است، استفاده كنند و مستند «انقلاب ۵۷» را میسازند تا از این طریق به مردم ایران این پیام را بدهند كه انقلاب بیخود صورت گرفت. ایران كه داشت به سمت توسعه و پیشرفت میرفت، شاه هم كه شاه خوبی بود و آدمكش نبود، جلوی غربیها هم كه میایستاد. در واقع همه تلاششان این است كه مشروعیت حركت مردم را زیر سوال ببرند، تا منبع الهامبخش مردم منطقه را مخدوش كنند. در واقع همه تكاپویشان رساندن ملت ایران بههمان تجدید نظر است، ولی میدانند ملت ایران با پوست و خونشان رژیم پهلوی، فساد و جنایات آن دوره را درك كردند.
*بعضیها راجع به رضاشاه این ادعا را كردهاند كه اگر رضاشاه ده سال دیگر میماند، ایران گلستان میشد یا میگویند اگر شاه ده سال دیگر میماند هم ایران، توسعه پیدا میكرد؟
چنانچه رضاشاه ده سال دیگر میماند، قطعاً ۲۴ هزار مفقودالاثر سیاسی به ۴۰ - ۵۰ هزار مفقودالاثر سیاسی میرسید، چون رضاشاه آن اواخر واقعاً گرفتار جنون دیكتاتوری شده بود. ۴۴ هزار سند مالكیتی كه از رضاشاه به جا ماند و دفترچه اسنادش موجود است، قطعاً به ۸۸ هزار تا ارتقا مییافت. تمام این شاخصها افزایش پیدا میكردند. آزادیهای سیاسی كه قطعاً محدودتر میشد. البته اصلاً وجود نداشت كه بخواهد محدود شود. همان كورسویی كه احتمال داشت در گوشهای از ایران كسی دفاعی كند، خاموش میشد. اقتصاد دولتی و اقتصاد انحصاری كه رضاشاه ایجاد كرده بود و حرف اول و آخر را خودش میزد، یك ذره رمق باقیمانده ایران را نیز میگرفت و نابود میكرد. در مورد محمدرضا هم برآورد آمریكاییها از اوضاع اقتصادی ایران این بود كه اگر محمدرضا پهلوی میماند تا سال ۱۳۷۵ ایران جزء بدهكارترین كشورهای جهان میشد. نالهای كه شاه میكند و بعضی وقتها به غربیها پرخاش میكند برای همین است كه میبیند علیرغم همه وابستگیها و دادن امكانات مملكت، كشور هر روز عقب میرود و هیچ توسعه و پیشرفتی حاصل نمیشود. ما انقلاب اسلامی، فتنه گروهكها و جنگ تحمیلی را داشتیم، تحریم ۳۶ ساله را داریم و الان نه تنها بدهكارترین كشور جهان نیستیم، بلكه این همه پیشرفت در زمینههای مختلف در كشورمان صورت گرفته است كه متاسفانه در بیانش توفیق زیادی نداشتیم.
*یكی دیگر از موضوعات دیگری كه مطرح میكنند، این است كه خیلی از مردم هوادار شاه بودند، ولی كنشگر نبودند كه به خیابان بیایند، اما نیروی انقلابی گرچه ناچیز بود، ولی چون كنشگر بود و به فضای عمومی ورود میكرد و قدرت مانور و تظاهرات داشت و میتوانست خودش را سازماندهی كند، برای همین توانست عرصه عمومی را فتح كند و انقلاب را به پیروزی برساند...
كسی اینها را باور میكند كه اصلاً در ایران نبوده باشد و اطلاعی از مسائل ایران نداشته باشد. ناظران خارجی نیز این حرفها را باور نمیكردند، حتی اگر آن دوره را ندیده باشند، این حرف را نمیزنند. ما كه آن زمان را دیدهایم. در تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷بودیم، نماز عید فطر سال ۱۳۵۶، اربعین سال ۱۳۵۷ را دیدهایم، این حرفها برای ما خیلی مضحك و خندهدار است. كسانی كه در خانههایشان بودهاند نیز، به این معنی نیست كه طرفدار شاه یا نظام سلطنتی بودند و كنشگر نبودند. اینطور نیست. خیلی از آنهایی كه در خانهها بودند و نمیتوانستند به خیابانها بیایند، دلشان با مردم و تظاهركنندگان بود. در تاسوعا و عاشورای ۱۳۵۷ از جمعیت دو میلیون و خردهای تهران بالای یك و نیم میلیون نفر آمده بودند. یعنی حدود ۶۰ - ۷۰ درصد جمعیت تهران بود. صبح روز تاسوعا و عاشورا از همه كوچههای تهران آدم بیرون میریخت. از مسیرهای طولانی به سمت میدان آزادی حركت میكردند و در خیابان آزادی زن، پیر، جوان، مسن، دختران كوچك، فرزندان در آغوش مادر حضور داشتند. اینها صحنههای عجیب و غریبی بود. به نظر من شاه با دیدن تظاهرات تاسوعا و عاشورا فاتحه سلطنت را خواند. خیلی مضحك است كه میتینگ امجدیه را در مقابل راهپیمایی تاسوعا قرار بدهند. در واقع یك استادیوم ۱۰ هزار نفری در برابر یك و نیم میلیون نفر.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 21,آوریل,2025